به درود همکلاسی

مرگ پایین کبوتر نیست.

مرگ وارون یک زنجره نیست.

مرگ در ذهن اقاقی جاری است.

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید.

سهراب سپهری

آیا مردن انسان چیزی بیش از برهنه بودن در باد و آب شدن در حرارت خورشید است ؟

آیا قطع شدن نفس غیر از آزاد شدن روح از سرگشتگی مدام است که از زندانش بگریزد

و در هوا بالا رفته و بدون هیچ مانعی به سوی خالقش بشتابد ؟

جبران خلیل جبران

 

اگر مرگ نبود ھمه آرزویش را می کردند ، فریادهای نا امیدی به آسمان بلند می شد ، به طبیعت نفرین می فرستادند . اگر زندگانی سپری نمی شد ، چقدر تلخ و ترسناک بود . ھنگامیکه آزمایش سخت و دشتوار زندگانی چراغھای فریبندۀ جوانی را خاموش کرده ، سرچشمه مھربانی خشک شده ، سردی ، تاریکی و زشتی گریبان گیر می گردد ، اوست که چاره می بخشد ، اوست که اندام خمیده ، سیمای پرچین ، تن رنجور را در خوابگاه آسایش می نھد .

ای مرگ ! تو از غم و اندوه زندگانی کاسته بار سنگین آنرا از دوش بر میداری ، سیه روز تیره میداری ، سیه روز تیره

بخت سرگردان را سرو سامان می دھی ، تو نوشداروی ماتم زدگی و نا امیدی می باشی ، دیده سرشکبار را خشک می گردانی . تو مانند مادر مھربانی ھستی کھ بچه
خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده ، نوازش می کند و می خواباند ، تو زندگانی تلخ ، زندگانی درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراھی کشانیده و در گرداب سھمناک پرتاب می کند ، تو ھستی که بدون پروری ، فرومایگی ، خودپسندی ، چشم تنگی ، و آز آدمیزاد خندیده پرده به روی کارھای ناشایسته او می گسترانی. کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد ؟ انسان چھره تو را ترسناک کرده و از تو گریزان است ، فرشته تابناک را اھریمن خشمناک پنداشته ! چرا از تو بیم

و ھراس دارد ؟ چرا به تو نارو و بھتان می زند ؟ تو پرتو درخشانی اما تاریکیت می پندارند ، تو سروش فرخنده شادمانی ھستی اما در آستانه تو شیون می کشند ، تو فرستادۀ سوگواری نیستی ،تو درمان دلھای پژمرده می باشی ، تو دریچه امید به روی نا امیدان باز می کنی ، تو از کاروان خسته و درماندۀ زندگانی مھمان نوازی کرده آنھا را از رنج راه و خستگی می رھانی ، تو سزاوار ستایش ھستی ، تو زندگانی جاویدان داری ….

صادق هدایت

 

1 comments on “به درود همکلاسی

Comments are closed.