من، نظام، نفرت، شانس

“من می خام پولیس بشم” این جمله را پسر دایی کوچکم هر وقت من می بینه به من می گه. اما من حتی زمانی که یک بچه بودم نیز این جمله را نگفتم. 2 ماه گذشت، آموزش هم تمام شد. در تمام مدت این 2 ماه، محیط نظامی، قوانین و مقررات خشک و بی روحش را با تمام نفرت که از همه آنها داشتم تحمل کردم. اما اعتراف می کنم که شانس با من همراه بود چون مرکز آموزش در شهر خودمان بود (شاید یکی از بزرگترین نقص های بیشمار این وبلاگ این باشه که هیچ اطلاعاتی خاصی از نویسنده آن در خود وبلاگ نیست، پس می گویم که من اهل تبریز هستم و آموزش را در مرکز آموزش ولیعصر(عج) تبریز بودم)، و واقعا فرماندهان خوبی داشتیم هم فرمانده گروهان، هم فرمانده گردان و تقریبا بسیار خوب با من راه آمدند. با منی که  یک سرباز بی استعداد بودم یا یک سربازی که  نمی خواست خودش را با محیط وفق دهد و همه پیامدهای آن را قبول می کرد پس بی استعداد بنظر می آمد البته گزینه دوم، گزینه نزدیگ به واقعیت است. من در این 2 ماه خودم را با محیط نظامی و قوانین آن وفق ندادم اما 18 ماه هنوز در بیش است، 18 ماهی که دیگر در شهر خودم نیستم، 18 ماهی که شاید در تهران باشم . 24 ساعت زمانی کافی است، برای روزی بزرگ داشتن فکر کنم جمله ای مشابه این در یکی از شعرهای احمد شاملو بود پس 18 ماه زمانی بسیار کافی است که من یک نظامی خوب بشوم و شاید زمانی کافی باشد که نظام را با خودم وفق دهم پس باید منتطر باشم و نتیجه را نگاه کنم. البته جا دارد از اینجا از فرماندهان خودم واقعا تشکر و قدردانی کنم و برای آنها آرزوی موفقیت یعنی ستارهای بیشتر و بزرگتر در نظامی گری و سلامتی و بهروزی در کل زندگی کنم. 

سلام به همه دوستان، شارپدیا عزیز من جمله این نیز بگذرد را واقعا قبول دارم ولی دعا کنید زود بگذرد.

2 comments on “من، نظام، نفرت، شانس

  1. پویا on

    سلامخسته نباشی،امیدوارم این مدت باقیمانده رو هم با صبر و آرامش طی کنی،موقعیت خوبیه که تهران میای ،اگه بتونی بعد از ظهراها کا رکنی که عالی میشه،اگر دنبال این فرصت بودی حتما من و خبر کن

Comments are closed.