دسته: Uncategorized

برای من …

و تو تنهاترین «من» بودی.

و تو نزدیگ ترین «من» بودی.

و تو رساترین من بودی، ای «من» سحرگاهی، پنجرهای بر خیرگی دنیاها سر انگیز.

 

نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد:

«چه سیب های قشنگی!

حیات نئشه تنهایی است.»

و میزبان پرسید:

قشنگ یعنی چه؟

– قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال

و عشق، تنها عشق

ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس.

و عشق، تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد،

مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.

به فکر باشید

من چيزی آموختم که به هنگام مرگ در مورد همگان صادق است:
احساس لطيف شما چه مفهومی دارد
اگر برون فکنی نکنيد؟
ثمر دانش شما چيست
اگر بار و بر ندهد؟
[ … ]
به شما می گويم:
قبل از ترک جهان به فکر باشيد.
که نيک بودن به تنهايي کارساز نيست
بلکه بايد دنيائی زيباتر ساخت و آنگاه ترکش کرد.

                                           برتولت برشت

هنر …

اولین شاعر جهان حتما بسیار رنج برده است، آن گاه که تیر و کمانش را کنار گذاشت و کوشید که برای یارانش آن چه را که هنگام غروب خورشید احساس کرده، توصیف کند – و کاملا محتمل است که این یاران، آن چه را که گفته است، به سخره گرفته باشند. لیک او باز چنین می کند، چون هنر راستین می خواهد هنرمند در آشکاری اش بکوشد. هیچ کس نمی تواند به تنهایی از زیبایی ای که درک می کند، لذت ببرد.

جبران خلیل جبران

نفهمیدن …

راستی او به من چه آموخت ؟ هیچ!

او به من نیاموخت ، چه خود نمی دانست.

من از او آموختم .

چه گرانبهایند انسانهایی که بزرگواری ها و عظمت های دوست داشتنی و زیبایی های لطیف و قیمتی انسانی دارند و خود از آن آگاه نیستند.

این این از آن مقوله “نفهمیدن” هایی است که  به روح ارجمندی متعالی و عزیزی می بخشد.

دکتر شریعتی

او …

و با نبودن چگونه توانستن بود ؟
و خدا بود و با او عدم بود .
و عدم گوش نداشت .
حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .
و حرفهایی است برای نگفتن …
حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .
و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد …
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .
درونش از آنها سرشار بود .
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟
و خدا بود و عدم .
جز خدا هیچ نبود .
در نبودن ، نتوانستن بود .
با نبودن نتوان بودن .
و خدا تنها بود .
هر کسی گمشده ای دارد .
و خدا گمشده ای داشت …

علی شریعتی

او …

هر کسی دوتاست .
و خدا یکی بود .
و یکی چگونه می توانست باشد ؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .
خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .
و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .
اما کسی نداشت …
و خدا آفریدگار بود .
و چگونه می توانست نیافریند .
زمین را گسترد و آسمانها را برکشید …
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .

دکتر شریعتی

ملت م…

دریغ بر ملتی که زورگو را قهرمان می داندو فاتح پرجلال را سخاوتمند.

دریغ برملتی که در خواب شهوت را منفور می داند، و اما در بیداری تسیلم اش می شود.

دریغ بر ملتی که صدا بر نمی آورد، مگر به هنگام تشییع جنازه، و لاف نمی زند مگر آنگاه که کردنش زیر تیغ باشد.

دریغ بر ملتی که سیاست مدارش روباه، فیلسوفش تردست، و هنرش، هنر وصله و پنیه و تقلید باشد.

دریغ بر ملتی که حاکم جدیدش را با بوق و کرنا خوشامد می گوید، و با ققهه و غوغا وداعش می گوید، تا با بوق و کرنا دیگری را خوشامد گوید.

دریغ بر ملتی که فرزانگانش از پیری خرف شده اند و مردان نیرومندش هنوز در گهواره اند.

جبران خلیل جبران

 

در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح

 

و چنان بی تابم، که دلم می خواهد

 

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.

 

دورها آوایی است، که مرا می خواند.

سهراب سپهری

پگاه، دروگران از جاده روبرو سر می رسند:

 

رسیدگی خوشه هایم را به رویا دیده اند.

 

سهراب سپهری