نبرد رنگ ها

چشم
هایم را می بندم، و به گذشته برمی گردم. به گذشته ای دور بسیار دور زمانیکه یک بچه
بودم و دستان خدا در دستان من بود و باهم در باغی سبز قدم برمی داشتیم. و خدا سبز
بودن را برای من معنا می کرد و از رنگ سبز و مردان سبز می گفت. او می گفت و مرا در
اعجاب رنگ سبز غرق می کرد. ولی سبز یعنی چه؟ من چیزی بخاطر ندارم از آن سخنان سحر
انگیز. چشمهایت را ببند شاید در خاطر تو آن سخنان مانده باشد.

ولی
همه بازی این نبود، آیا بخاطر می آوری انتهای آن باغ را. انتهای آن باغ سبز، نوری
سرخ رنگ بود و خدا آن را میوه ممنوعه این باغ می نامد. میوه ممنوعه آن باغ به رنگ
سرخ بود، رنگ سرخ آتش. آتشی که وقت خواست عشق خود را به تصویر بکشد، به سفالخانه
خود راه نداد. و مرا تنها با گل سرشت و دانه ای در درون من قرار داد تا به رنگ سبز
درآیم.  و گفت یادت باشد که رنگ سبز و سرخ در
مقابل هم هستند.

من قد
کشیدم و بزرگ شدم و همینطوریکه روزی دست مادر خود را رها گردم و گم شدم دستان خدا
را رها کردم و باز گم شدم. ولی باز این روزها به هر جا می نگریستم، نشانه ای از
رنگ سبز می دیدم، دانه ای که خداوند در درونمان قرار داده بود باز می خواست جوانه
بزند، چونکه می خواستیم جوانه بزند تا شاید بتوانیم سبز بودن را بار دیگر به تصویر
بکشیم. ولی افسوس باز رنگ سرخ در برابر سبزی مردم بود، رنگ سرخ آتش. ابلیس بار
دیگر می خواست این میوه ممنوعه را به دست برده ای دهد تا باغ سبز را به تسخیر خود
در آورد، تسخیر باغ سبزی به وسعت ملت ما. ابلیس همسان خود را یافت بود، کسی که می
توانست آتش سرخ را در دستان خود بگیرد و باغ سبز را به آتش بکشد و ما را به هبوط
دیگر دچار کند. همسان ابلیس را در انتهای باغ می دیدم که آتش سرخ را در بالای سرش
به گردش در می آورد و به سوی سبزی ما حرکت می کرد، او نزدیگ و نزدیگ تر می شد و
خود جزی از سرخی آتش می شد، چشم هایم را می بندم، بگو که هنوز سبز هستیم و سبز می
مانیم.

باز
بخاطر می آورم، ظهر یک روز عجیب را،  روزی
که شهر حالی دیگر می گرفت، روزی که شهری می خروشد و ناله سر می داد، اما برای چه
کسی و برای چه چیز.  کودک بودم ولی در درون
من نیز آشوبی برپا بود به سان شهرم. بی اختیار به دنبال دیگران گام برمی داشتم گام
به گام آنها می رفتم،  به میدانی بزرگ می
رسم خیمه ها گسترده اند، ولی باز آنجا نبردی بین رنگ ها است. خیمه های سرخ رنگ،
خیمه های سبز رنگ.خدایا اینان کیستند که مردم اینچنین برای آنها اشک می ریزند؟ سر
فرود آورد و در گوشم نجوا کرد: این نبرد حق و باطل است، نبرد سبز و سرخ. نبرد مردی
سبز به سان عیسی، به سان عیسی که عشق را زیست او نیز آزادگی را زیست. لشگر سبز به
نبرد لشگرسرخ رفت، لشگر سرخ، لشگرسبز را به تسخیر در آورد. ولی اینگونه نبود
لشگرسبز موجی سبز را برای همیشه تاریخ بنیان نهاد.  آری من آن موج سبز را این روزها باز می بینم، مردمانی
از جنس رنگ سبز به هر سو که می نگری به سوی سبز زیستن گام برمی دارند، من نیز گام
به گام آنها، اما نه بی اختیار چون کودکیم. اما باز لشگر سرخ در برابرمان هست، حریص
تر از لشگر سرخ آن ظهر، شاید باز لشگر سرخ مردان سبز را از لب تیغ بگذاراند ولی ما
باز میدانیم که این موج سبز خواهد ماند برای همیشه تاریخ. پس سبز بودیم، سبز هستیم
و سبز خواهیم ماند.

میندیش که دیگران ، تو را به آرمانت خواهند
رساند .

1 comments on “نبرد رنگ ها

  1. site118 on

    درود بر شما سايت جامع نيازمنديهاي 118 را به شما معرفي مي نماييم .http://www.site118.com شامل بخشهاي ويژه دانلود رايگان کتب و مقالات معتبر فارسي و انگليسي ؛ آموزش زبان ،‌ با بيش از 600 کتاب …مجلات معتبر دنيا به صورت PDF کاملا” تخصصی با بخشهاي علمي science ، کامپيوتر و گرافيک و مولتي مديا و دکوراسيون و …بخش ويژه کاريابي که مي توانيد آگهي هاي خود را به صورت رايگان درج نماييد .در صورتي که امکان دانلود نداريد مي توانيد کتب مورد نظر خود را نيز سفارش دهيد تا از طريق پست بر روي سي دي براي شما ارسال گردد .همه چيز در site 118.comبا عضويت آسان ،‌حتما” عضو شويد .

Comments are closed.