استاد شریعتی

چند هفته قبل با داود نشسته بودیم و دوباره سر مشکلات مثلا مشکل خودمان بحث می کردم و مثل همیشه در انتها با چند سوال جدیدتر بحث خود را به پایان رساندیم. ولی وسط بحث داود گفت: کاش دکتر شریعتی الان زنده بود و به پیشش می رفتم و جواب همه سوال هام از او می پرسیدم. آری کاش دکتر زنده بود و یا حداقل در جامعه پر از عالم و روحانی خود یکی مثل او را داشتیم تا بتواند تفسیری نو و واقعی از مشکلاتمان برای ما ارائه کند. اما افسوسی که در جامعه خود نه جانشینی برای او داریم و نه قدر او را می دانیم، آری چند روز قبل روز هجرت استاد بود، روزی که او نیز پر کشد رفت و یک ملت را تنها گذاشت، اما روز هجرت استاد مثل همیشه سکوتی عجیب حکفرما بود، سکوتی که شاید دیگر همه به آن خو کرده اند. شاید هم فقط می توانیم سکوت کنیم، چون نیازی به گفتن نیست و استاد در نوشته هایش با هر کس و هر نسلی به زبان آن فرد و آن نسل سخن می گوید و گفتنی هایش را خودش می گوید.

او بود که به من آموخت که:

دوست داشتن برتر از عشق است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریز سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد.

عشق در غالب دلها، در شکل ها و رنگ های تقریبا مشابهی متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه خاص خودش را دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها بر خلاف غریزه ها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خود را دارد، می توان گفت به شمار هر روحی، دوست داشتنی هست. عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه بلندش، روز روزگار را دستی نیست ….

عشق در هر رنگی و سطحی با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار، رابطه دارد. چنانچه شوپنهاور می گوید: “شما بیست سال بر سن معشوقتان بیافزید، آنگاه تاثیر مستقیم آن را بر احساستان مطالعه کنید.”!

اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به گونه ای دیگر می بیند. عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سر شار از نجابت.

عشق با دور و نزدیگی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال میکشد. و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطرب و “دیدار و پرهیز”، زنده و نیرومند می ماند.

اما دوست داشتن با این حالات ناآشنا است. دنیایش دنیای دیگری است. عشق جوشش یک جانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست؟! یک ” خود جوشی ذاتی” است، و از این رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب به سختی می لغزد و یا همواره یک جانبه می ماند و گاه، میان دو بیگانه ناهمانند ، عشق جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن، چهره یکدیگر را می توانند دید و در اینجاست که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق در چهره همدیگر می نگرند، احساس می کنند که همدیگر را نمی شناسند و بیگانگی و نا آشنایی پی از عشق – که درد کوچکی نیست – فراوان است.

اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میکند و ازین رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید، در حقیقت، در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند، و پس از “آشنا شدن” است که خودمانی می شوند، دو روح، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر باهم در عین رودربایستس ها، احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم می گریزد – سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی، گرمای خویشاوندی از سخن و ریفتار و آهنگ کلام یکدیگری احساس می شود و از این منزل است که ناگهان، خود به خود، دو همسفر بچشم می بینند که به پهن دشت بی گرانه مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن پاک و صمیمی  “ایمان” در برابرشان باز می شود و نسیمی نرم و لطیف – همچون یک معبد متروک در برابر پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود و نیایشش، مناره تنها و غریب آن را بصدا در می آورد، هر لحظه پیام الهام های تازه آسمانهای دیگر را بهمراه دارد و خود را، به مهر و عشوه ی بازیگر و شیرین و شوخ، هر لحظه، بر سر و روی این دو میزند.

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن” و “اندیشیدن” نیست. اما دوست داشتن، در اوج معراجش، ز سر حد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خود به قله بلند اشراق می برد. عشق زیباههای دلخواه را در دوست می آفریند و دوست داشتن زیباههای دلخواه را در “دوست” می بیند و می یابد.

عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.

عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن. عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن هدیه می دهد.

2 comments on “استاد شریعتی

  1. بنده خدا on

    حالا تمام حرف های دکتر شریعتی رو ول کردی چسبیدی به دوست داشتن و عشق ؟

Comments are closed.